....
سلام...این چند روز اتفاق خاصی نیوفتاد جز اینکه روزها طولانی تر ازهمیشه شدن پسر قشنگم چیزی نمونده تا چشمای قشنگ و معصومتو به این دنیا باز کنی بهت قول میدم همه سعی خودمو بکنم تا مامان خوبی برات باشم ...چند روز پیش که با خاله صوفیا اس بازی می کردم و از نگرانیم راجع به شما می گفتم 1 جمله گفت که خیلی متحول شدم و همه اش دارم بهش فکر میکنم بهم گفت که نباید ناراحت باشم و باید خوشحال باشم چون دارم وارد 1مرحله جدید از زندگی میشم شاید از نظر بقیه جمله خیلی معمولی باشه ولی واسه من خیلی زیاد معنی داشت....اره من دارم مادر میشم حسی رو قراره تجربه کنم که تا بحال تجربه نکردم ...اپسرم کاش بتونم همیشه خنده رو رو لبات بشونم کاش بتونم از بهترین هدیه خدا اونجوری که باید مراقبت کنم ...الان که دارم برات می نویسم در حال تکون خوردنی و بغض داره خفه م میکنه ... نمیدونم چرا ولی دلم می خواد گریه کنم شاید از خوشحالیه نمیدونم....دوست دارم پسرمخوب دیگه بگذریم
91.4.15من و بابا پیمان رفتیم اتلیه تا عکس بارداری بندازیم...1از عکسارو بزرگتر از بقیه سفارش دادیم تا توی اتاق شما نصب کنیم ...خلاصه الان خیلی خسته م و حسابی خوابم میاد بوس بوس شب خوش